رئیس هم هر کاری میکنه، نمیتونه سر در بیاره و کلافه می شه…
یکی از کارمندای داروخونه میآد جلو و میگه: یکی از بچههای داروخونه مثل همین آقا زبونش میگیره، فکر کنم بفهمه این چی میخواد. امّا الآن شیفتش نیست.
رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره، یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش.
میرن اون کارمنده رو میارن، وقتی می رسه از یارو میپرسه: چی میخوای؟
یارو میگه: دیب!
کارمنده می گه: دیب؟
یارو: آره.
کارمنه میگه: که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟
یارو: آره.
کارمنده: آره داریم! چطور نفهمیدن تو چی میخوای؟!
همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی میخواد. کارمنده سریع میره توی انبار و دیب رو میذاره توی یه کیسه نایلون مشکی و میاره میده به یارو و اونم میره پی کارش.
همه جمع میشن دور اون کارمنده و با کنجکاوی میپرسن: چی میخواست این؟ کارمنده میگه: دیب!
میپرسن: دیب؟ دیب دیگه چیه؟
میگه: دیب دیگه، بابا همون که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!
رئیس شاکی میشه و میگه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟
کارمنده میگه: تموم شد. آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!